پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد