همین که بهتری الحمدلله
جدا از بستری، الحمدلله
خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
کسی محبت خود یا که برملا نکند
و یا به طعنه و دشنام اعتنا نکند
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
منظومهٔ دهر، نامرتب شده بود
هم روز رسیده بود هم شب شده بود
خانههای آن کسانی میخورد در، بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد