او غربت آفتاب را حس میکرد
در حادثه، التهاب را حس میکرد
مهمان ضیافت خطر هیچ نداشت
آنگاه که میرفت سفر هیچ نداشت
خونین پَر و بالیم؛ خدایا! بپذیر
هرچند شکستهایم، ما را بپذیر
آیینه و آب، حاصل یاد شماست
آمیزۀ درد و داغ، همزاد شماست
بر عهد بزرگ خود وفا کرد عمو
نامرد تمام کوفیان، مرد عمو
از خیمه برون آمد و شد سوی سپاه
با قامت سرو و با رخی همچون ماه
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد