و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
به نام آنکه مستغنیست بالذّات
«بَدیعُ الاَرض» و «خلّاقُ السماوات»
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد