عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب