امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
باید برای درک حضورش دعا کنیم
خود را از این جهان خیالی جدا کنیم
انگار که این فاصلهها کم شدنی نیست
میخواهم از این غم نسرایم، شدنی نیست
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
هوای بام تو داریم ما هواییها
خوشا به حال شب و روز سامراییها
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟