ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
به رغم سیلی امواج، صخرهوار بایست
در این مقابله چون کوه استوار بایست!
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟