لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
تا در حریم امن ولا پا گذاشتهست
پا جای پای حضرت زهرا گذاشتهست
هر دم از دامن ره، نوسفری میآمد
ولی این بار دگرگون خبری میآمد
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟