عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است