عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد