سجادۀ سبز من چمنزاران است
اشکم به زلالی همین باران است
دیشب میان پنجرهها صحبت تو بود
حرف از دل غریب من و غیبت تو بود
چشمم به هیچ پنجره رغبت نمیکند
جز با ضریح پاک تو صحبت نمیکند
آورده است بوی تو را کاروان به شام
پیچیده عطر واعطشای تو در مشام
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
یارب به حق منزلت و جاه مصطفی
آن اشرف خلائق و خاتم به انبیا