آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
هرچند که رفتن تو غم داشت، عزیز!
در سینۀ تو عشق، حرم داشت عزیز
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
هستی ندیده است به خود ماتم اینچنین
کی سایهای شد از سر عالم کم اینچنین؟
برای لحظۀ موعود بیقرار نبودم
چنانکه باید و شاید در انتظار نبودم
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...