پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين