ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
بازآمدهای به خویشتن میطلبم
سیرآمدهای ز ملک تن میطلبم
این روزها چقدر شبیه ابوذرند
با سالهای غربت مولا برادرند
تا بر شد از نیام فلق، برق خنجرش
برچید شب ز دشت و دمن تیره چادرش
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
هشدار! گمان بینیازی نکنیم
با رنگ و درنگ، چهرهسازی نکنیم
خودآگهان که ز خون گلو، وضو کردند
حیات را، ز دم تیغ جستجو کردند
ای ز دیدار رخت جان پیمبر روشن
دیدۀ حقنگر ساقی کوثر روشن
خزان نبیند بهار عمری که چون تو سروی به خانه دارد
غمین نگردد دلی که آن دل طراوتی جاودانه دارد
کیست امشب حلقه بر در میزند
میهمانی، آشنایی، محرمی؟