باز جنگی نابرابر در برابر داشتند
دست امّا از سر چادر مگر برداشتند؟
دوباره روزهای سال شمسی رو به پایان است
ولی خورشید من در پشت ابر تیره پنهان است
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
به سوگ نخلهای بیسرت گیسو پریشانم
شبیه خانههای خستهات در خویش ویرانم
دلم دلم دلم دلم دلم فرو ریخت
قدحقدح شکسته شد، سبوسبو ریخت
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تشنهست شبیه ماهی بیدریا
یا آهوی پابسته میان صحرا
شاید که برای تعزیت میآید
تشییع تو را به تسلیت میآید
حق میشود انکار و من انگار نه انگار
منصور سرِ دار و من انگار نه انگار
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود