وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
بر دامن او، گردِ مدارا ننشست
سقّا، نفسی ز کار خود وا ننشست
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود