سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
شادی ندارد آنکه ندارد به دل غمی
آن را که نیست عالم غم، نیست عالمی
ای تا به قیامت علم فتح تو قائم
سلطان دو عالم، علی موسی کاظم
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
تا چند عمر در هوس و آرزو رود
ای کاش این نفس که بر آمد فرو رود