هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دیر شد دیر و شب رسید به سر
یارب! امشب نکوفت حلقه به در
اذانی تازه کرده در سرم حسّ ترنم را
ندای ربّنا را، اشک در حال تبسم را
عالم از شور تو غرق هیجان است هنوز
نهضتت مایهٔ الهام جهان است هنوز
روشن از روی تو آفاق جهان میبينم
عالم از جاذبهات در هيجان میبينم