به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
اجازه هست کنار حرم قدم بزنم
برای شعر سرودن کمی قلم بزنم
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
دیدی که چگونه من شهید تو شدم
هنگام نماز، رو سفید تو شدم
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم