به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
آن کس که تو را شناخت جان را چه کند؟
فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان وصل را نالان مکن...
ای خفته شب تیره هنگام دعا آمد
وی نفس جفا پیشه هنگام وفا آمد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
روزها فكر من این است و همه شب سخنم
كه چرا غافل از احوال دل خویشتنم