ماه عشق است ماه عشّاق است
ماه دلهای مست و مشتاق است
در ساحل جود خدا باران گرفته
باران نور و رحمت و احسان گرفته
وقت است که از چهرۀ خود پرده گشایی
«تا با تو بگویم غم شبهای جدایی»
یادتان هست نوشتم که دعا میخواندم
داشتم کنج حرم جامعه را میخواندم
سیلاب میشویم و به دریا نمیرسیم
پرواز میکنیم و به بالا نمیرسیم
ای روح زلال! نور کوثر داری
تو عطر گل یاس پیمبر داری
جمعهها طبع من احساس تغزل دارد
ناخودآگاه به سمت تو تمایل دارد
با نور استجابت و ایمان عجین شدی
وقتی که با ولی خدا همنشین شدی
دارد دل و دین میبرد از شهر شمیمی
افتاده نخ چادر او دست نسیمی
آن شب که چارچوب غزل در غزل شکست
مست مدام شیشۀ می در بغل شکست