به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
منِ شکسته منِ بیقرار در اتوبوس
گریستم همهٔ جاده را اتوبان را
همین که دست قلم در دوات میلرزد
به یاد مهر تو چشم فرات میلرزد
به یاد دستِ قلم، تا بَرَم به دفتر، دست
به عرض عشق و ارادت، شوم قلم در دست
«چه کربلاست! که عالم به هوش میآید
هنوز نالهٔ زینب به گوش میآید»
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل
سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل
نگاه کودکیات دیده بود قافله را
تمام دلهرهها را، تمام فاصله را
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد
نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد
کنار من، صدف دیده پر گهر نکنید
به پیش چشم یتیمان، پدر پدر نکنید
هنوز راه ندارد کسی به عالم تو
نسیم هم نرسیده به درک پرچم تو
گمان مکن پسرت ناتنیبرادر بود
قسم به عشق، کنارم حسین دیگر بود
علی كه آینۀ روشن خدای تو بود
همیشه آینهاش روی حقنمای تو بود