وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
میگریم از غمی که فزونتر ز عالَم است
گر نعره برکشم ز گلوی فلک، کم است
درختان را دوست میدارم
که به احترام تو قیام کردهاند
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
به نام خداوند جان و خرد
کز این برتر اندیشه برنگذرد
چو موج از سفر ماهتاب میآید
از آب و آینه و آفتاب میآید
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد