من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
در سکوتی لبالب از فریاد گوشه چشمی به آسمان دارد
یک بغل بغض و تاول و ترکش، یک بغل بغض بیکران دارد
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
آتشفشان زخم منم، داغ دیدهام
خاکسترم، بهار به آتش کشیدهام
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد