به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
وقتی کسی حال دلش از جنس باران است
هرجای دنیا هم که باشد فکر گلدان است
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
ای کاش مردم از تو حاجت میگرفتند
از حالت چشمت بشارت میگرفتند
زخمی شکفته، حنجرهای شعلهور شدهست
داغ قدیمی من از آن تازهتر شدهست
پایان مسیرِ او پر از آغاز است
با بال و پرِ شکسته در پرواز است
دل غریب من از گردش زمانه گرفت
به یاد غربت زهرا شبی بهانه گرفت
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
آنقدر بخشیدی که دستانت
بخشندگی را هم هوایی کرد