در سوگ نشستهایم با رختِ امید
جاری شده در رگ رگِ ما خونِ شهید
در خیالم شد مجسم عالم شیرین تو
روزگار سادۀ تو، حجرۀ رنگین تو
سلام روح بلندِ گذشته از کم دنیا!
تو ای مسافر بدرود گفته با غم دنیا
با داغ مادرش غم دختر شروع شد
او هرچه درد دید، از آن «در» شروع شد