بر آستان درِ او، کسی که راهش هست
قبول و منزلت آفتاب و ماهش هست
سرم خزینۀ خوف است و دل سفینۀ بیم
ز کردۀ خود و اندیشۀ عذاب الیم
راه گم کردم، چه باشد گر بهراه آری مرا؟
رحمتی بر من کنی و در پناه آری مرا؟
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی