به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی