به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی