باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
در آتشی از آب و عطش سوخت تنت را
در دشت رها کرد تن بیکفنت را
کارش میان معرکه بالا گرفته بود
شمشیر را به شیوهٔ مولا گرفته بود
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی