وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
ای بسته به دستِ تو دل پیر و جوانها
ای آنکه فرا رفتهای از شرح و بیانها
میداد نسيم سحری بوی تنت را
از باد شنيدم خبر آمدنت را
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت