خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
بُرونِ در بنه اینجا هوای دنیا را
درآ به محفل و برگیر زاد عقبا را
آنکه با مرگِ خود احیای فضیلت میخواست
زندگی را همه در سایۀ عزّت میخواست
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
همّت ای جان که دل از بند هوا بگشاییم
بال و پر سوی سعادت چو هما بگشاییم
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت