امشب ز غم تو آسمان بیماه است
چشم و دل ما قرین اشک و آه است
دریای عطش، لبان پر گوهر تو
گلزخم هزار خنجر و حنجر تو
تشنهٔ عشقیم، آری، تشنه هم سر میدهیم
آبرویی قدر خون خود، به خنجر میدهیم
به میدان میبرم از شوق سربازی، سر خود را
تو هم آماده کن ای عشق! کمکم خنجر خود را
تا لوح فلق، نقش به نام تو گرفت
خورشید، فروغ از پیام تو گرفت
آزادگی ز منّت احسان رمیدن است
قطع امید، دست طلب را بریدن است
پیری رسید و مستی طبع جوان گذشت
ضعف تن از تحمّل رطل گران گذشت