سقفی به غیر از آسمان بر سر نداری
تو سایه بر سر داشتی دیگر نداری
شبیه ذره از خورشید میگیرم صفاتم را
و قطرهقطره از حوض حرم آب حیاتم را
به خون دیده، تر کن آستین را
به یاد آور حدیث راستین را
شفق نشسته در آغوشت ای سحر برخیز
ستاره میرود از هوش، یک نظر برخیز
چون موج ز طوفان بلا برگشته
از کوچهٔ سرخ لالهها برگشته