رنگ سیاه و سرخِ تو را دارند
اینروزها تمام خیابانها
من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
بهار و باغ و باران با تو هستند
شکوه و شوق و ایمان با تو هستند
پروانه شد تا شعلهور سازد پرش را
پیچید در شوق شهادت باورش را
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
شبی در آبیِ باران رها کردم صدایم را
غریبانه شکستم بغضهای آشنایم را
دلش میخواست تا قرآن بخواند
دلش میخواست تا دنیا بداند
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
خجسته باد قدوم تو، ای که بدر تمامی
فروغ دیدهٔ ما، مهر جاودانهٔ شامی
این جوان کیست كه گل صورت از او دزدیدهست؟
سیزده بار زمین دور قدش گردیدهست
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید