من كیستم؟ کبوتر بیآشیانهات
محتاج دستهای تو و آب و دانهات
در خودم مانده بودم و ناگاه
تا به خود آمدم مُحرّم شد
آسمان از ابر چشمان تو باران را نوشت
آدم آمد صفحهصفحه نام انسان را نوشت
وقتی نمازها همه حول نگاه توست
شاید که کعبه هم نگران سپاه توست
از اشک هوای چشمها تر شده است
ابر آمده است و سایهگستر شده است
چشمت به پرندهها بهاری بخشید
شورِ دل تازهای، قراری بخشید