عید آمده، هر کس پی کار خویش است
مینازد اگر غنی و گر درویش است
آهن شدهایم و دلمان سنگ شده
دلسنگی ما بی تو هماهنگ شده
با خزان آرزو حشر بهارم کردهاند
از شکست رنگ، چون صبح آشکارم کردهاند
آن را که ز دردِ دینش افسونی هست
در یاد حسین، داغ مدفونی هست
شب به شب ماه به یاد لب عطشان حسین
میکشد آه به یاد لب عطشان حسین
نورِ جان در ظلمتآبادِ بدن گم کردهام
آه از این یوسف که من در پیرهن گم کردهام