پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو