علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو