عارف وسط خطابۀ توحیدش
زاهد بعد از نماز پرتردیدش
نه از جرم و عقاب خود میترسم
نه از کمیِ ثواب خود میترسم
نه از سر درد، سینه را چاک زدیم
نه با دل خود، سری به افلاک زدیم
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
بیخواب پی همنفسی میگردد
بیتاب پی دادرسی میگردد
تا باد مرکبیست برای پیام تو
با هر درخت زمزمهوار است نام تو
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو