قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
عشق فهمید که جان چیست دل و جانش نیست
سرخوش آنکس که در این ره سروسامانش نیست
از روی توست ماه اگر اینسان منوّر است
از عطر نام توست اگر گل، معطّر است
مردان غیور قصّهها برگردید
یک بار دگر به شهر ما برگردید
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو