گم کرده چنان شبزدگان فردا را
خفتیم دو روزه فرصتِ دنیا را
به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
عشق یعنی بَری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
گریه کن لؤلؤ و مرجان، که هوا دم کرده
چاهِ کوفه عطشِ چشمۀ زمزم کرده
بر قرار و در مدارِ باوفایی زیستی
ای که پیش از کربلا هم کربلایی زیستی
بوی خداست میوزد از جانبِ یمن
از یُمنِ عشق رایحهاش میرسد به من
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم