سکه شدن و دو رو شدن آسان است
آلودۀ رنگ و بو شدن آسان است
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
ای در تو عیانها ونهانها همه هیچ
پندار یقینها و گمانها همه هیچ
رفتی سبد سبد گل پرپر بیاوری
مرهم برای زخم كبوتر بیاوری
ابر تیره روی ماه آسمانم را گرفت
کربلا از من عموی مهربانم را گرفت
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانۀ عشق تو سر از پا نشناخت
ای آنکه دوای دردمندان دانی
راز دل زار مستمندان دانی
ای سرّ تو در سینۀ هر محرم راز
پیوسته درِ رحمت تو بر همه باز
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بتپرستی بازآ