در وصف تو کس، روشن و خوانا ننوشتهست
ای هر که نویسد ز تو، گویا ننوشتهست!
بعد از آن غروب تلخ، جان زخمی رباب
بیتو خو گرفته با زخمههای آفتاب
دوباره پیرهن از اشک و آه میپوشم
به یاد ماتم سرخت، سیاه میپوشم
باز هم اربعین رسیده بیا
باز هم از تو بیخبر ماندم
دل سپردیم به چشم تو و حرکت کردیم
بعدِ یک عمر که ماندیم...که عادت کردیم
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس