«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
در بند اسارت تو میآید آب
دارد به عمارت تو میآید آب
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
خدایا، تمام مرا میبرند
کجا میبرندم، کجا میبرند؟
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است