«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
قصد کجا کرده یل بوتراب؟
خُود و سپر بسته چرا آفتاب؟
پس از قرنها فاصله تا علی
نشستهست در خانه تنها، علی
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
پیغمبر درد بود و همدرد نداشت
از کوفه بهجز خاطرهای سرد نداشت
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است