«صبح نزدیک است» پیغامی چنین آورده بود
قاصدی که آسمان را بر زمین آورده بود
در های و هوی باد و در آرامش باران
ریشه دواندم از گذشته تا همین الان
خواهرش بر سینه و بر سر زنان
رفت تا گیرد برادر را عنان
میرود از آن سَرِ دنیا خبر میآورد
شعر در وصف تو باشد بال در میآورد
خبر پیچید تا کامل کند دیگر خبرها را
خبر داغ است و در آتش میاندازد جگرها را
معشوق علیاکبری میطلبد
گاهی بدن و گاه سری میطلبد
هر آب که جاری اَست چون خون سرخ است
هر شاخه که سبز بود، اکنون سرخ است