به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتۀ ربَّ جلیل
گه احرام، روز عید قربان
سخن میگفت با خود کعبه، زینسان
هرکه با پاکدلان، صبح و مسایی دارد
دلش از پرتو اسرار، صفایی دارد
پیرمردی، مفلس و برگشتهبخت
روزگاری داشت ناهموار و سخت
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
ای که عمریست راه پیمایی
به سوی دیده هم ز دل راهیست