هرچه را خواهی بگیر از ما ولی غم را مگیر
غم دوای دردهای ماست مرهم را مگیر..
گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
سرباز نه، این برادران سردارند
پس این شهدا هنوز لشکر دارند
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم
سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد