گر مرد رهی، میان خون باید رفت
از پای فتاده، سرنگون باید رفت
ای که وجود پاک تو آیینۀ زهراست
هر جا تو باشی اسم بابایت علی آنجاست
ای ز پیدایی خود بس ناپدید
جملۀ عالم تو و کس ناپدید
به نام آن که جان را نور دین داد
خرد را در خدادانی یقین داد...
به نام آن که ملکش بیزوال است
به وصفش عقلِ صاحب نطق، لال است
کنار دل و دست و دریا، اباالفضل
تو را دیدهام بارها، یا اباالفضل
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم
کربلا منتظر ماست بیا تا برویم
دل زنده شود کز تو حیاتی طلبد
جان باز رهد کز تو نجاتی طلبد